امروز مامانم به نامزدم زنگ زد هنوز عقد نکردیم نشون هستیم یکساله
قبلشم یکسال باهم بودیم
مامانم زنگ زد گفت میلاد ظهر بیا اینجا برا نهار نامزدم وقتی اومد همش سرش تو گوشیش بود یا زیاد اصلا بهم توجه نمیکرد بوسم کرد و بعد گفتم چرا ناراحتی چیشده؟گفت هیچی گفتم توروخدا چیشده بعد دعوام کرد گفت چرا قسمم میدی اه اه اه عجب بدبختی گیرکردم من💔🙂
منم ناراحت شدم وقتی خواست بره تا دم در حال بدرقش کردم دیگه بیرون نرفتم مامانم تا بیرون بدرقش کرد
بعد زنگ زد که چیع نگفتی این بیچارع میخواد بره تهران شاید برنگشت بزار برم بدرقش کنم بعد قطع کرد
بهش پیام دادم گفتم چته دنبال بهونه بودی که دعوا راه بندازی
من نگرانت شدم که قسمت دادم گفتم چیشده چراناراحتی بعد گفتم باشه حالا که حرفای من برات عذابع دیگع بهت پیام نمیدم که مزاحمت بشم گفت ناراحت نبودم یکم کمرم درد داشت فقط همینو گفت
بعدشم گفتم باشه رفتی تهران مراقب خودت باش یواش یواش رانندگی کن اگه خوابت اومد بزن کنار بخواب
پیامامو سین زد دیگع یکساعته که جوا نداده
منم بهش پیام دادمنوشتم یادم نمیاد بهت بدی کرده باشم که انقد بی محلم کردیو پیامامو جواب ندادی
دوس ندارم خودمو به کسی یاداوری کنم که ازم فراریه
موفق باشی خدانگهدار
وقتی انلاین شد گفت من دارم میرم حلالم کن
گفتم چیزی شده؟ گفت نمیدونم فک کردم شدع بعد یه گیف براش فرستادم سین زد دیگع چیزی نگفت
منم اعصابم خورد شد گفتم خدانگهدارت باز اونم پاک کردم دیگع چیزی نگفتم
بعد نامزدم پیام داد گفت تو جاده ام بزار بفهمی نمیشه جوابتو بدم تصادف میکنم مثل قبل
بعد گفتم باشه فعلا
بعد بهش پیام دادم گفتم میرم باشگا اونم جوابمو داد