برا پیش دبستانی پسرم لیست داده بودن تهیه کنیم یه سریاشو گرفته بودم بقیشو نوشتم شوهرم بگیره، دقیق نوشتم چی میخاد خودم سرکار بودم، به جای مقوای رنگ رفته کاغذ رنگی خریده، دفتر شطرنجی بزرگ نوشته بودم کوچیک خریده چشم عروسکی ۲۰ تا میخواستم یه بسته ده تایی خریده ربان گفتم یه دونه بگیره کامل یه دونه باز شده دراز برداشته اورده😒
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من کل خریدا با منه ...فقط وقتی خرید زیاد باشه میبرمش برداره به خدا یهنایلون شکلات دستم نمیگیرم 🤣🤣🤣رفیقش دید ما و شوهرم هم هن دنبالم میومد میخریدم میدادم دستش بعد گفت زن داداش نمیخواد برداری کمکش کنی یک جا واستا نفس بگیره گفتم فعلا بدنش داغه میگه به خدا داداشم تو مردان اهنین اول میشد 🤣
تا فردا نه فقط تا یکساعت دیگه صبر کن. آتیشت سرد میشه و متوجه میشی چقدر موضوع بی اهمیتی بود. زندگی همینه سخت بگیری سخت میگذره. کاش به دوران عقدم برمیگشتم و سر مسایل بیخودی با شوهرم دعوا نمیکردم.