بعضي وقت ها حس ميكنم مادرم احمقه
هيچوقت خب ادم به روش كه نمي ياره ولي خب تو ذهنم همچين فكري مياد
من يه شغلي دارم و درامدم از همونه
حالا مادر من هر دفعه يكي از دوست و اشناهاش ميخواد بياد كه صد بار بهم زنگ ميزنه فلاني داره مياد(خب به جهنم ميخوام نياد)
بعد ميگه از فلاني پول نگير از فلاني چرا پول نگرفتي
والا چهل ميليون پول مهد بچه م رو دادم ده تومن پول پرستار ميدم باز ميشينه ميگه اين بچه رو من بزرگ كردم ديگه
واقعا ميخوام بكوبم تو دهنش(باز تو ذهنم) يه دو ساعت بچه م رو نگه ميداره عالم و ادم رو خبر ميكنه كه بچه م پيششه نبرم هم پا ميشه مياد خونم كه خيلي خوشم نمياد
چون دايم مياد خونم رو اناليز ميكنه اينو بخر اونو بردار