تو آن واحد برام همه چی رنگ باخت حق من نبود
زندگیم مشکلات داشت اینجور نبود بگم از اول زندگیم عالی یا بی دردسر بود مشکلات دردسرهای زیادی تجربه کرده بودم
خودکشی ناموفق هم داشتم که نشد
خیلی خورد شده بودم با اینکه حقم نبود
من مشکلی نداشتم زندگی باهام لج بود اطرافیان باهام لج و دشمن بودن
دشمنی طلسم چشم زخم همه اینا تو زندگیم بود
همیشه میخواستم برم برم
من حق زندگ داشتم بدون اینکه هر لحظه ام عذاب باشه اما ندادن نخواستن نذاشتن باهام دشمن شدن
نذاشتن برسم راه هامو بستن برای طبیعی ترین حق هام دخالت کرد
همیشه عذاب سعی میکردم روحیه امو حفظ کنم
اسون نبود ولی گفتم بعد از خودکشیم دیگه سعی کنم زندگی کنم بیشتر تلاش کنم میدونی گذشت یجورایی
راهمو کم کم پیدا کردم یه قدمی بهشتم پرتم کردن جهنم
یهویی ورق برگشت نباید اینجوری میشد نباید
نباید میوفتادم اما کسی نبود هیچ کس نبود حتی ایمانم
دیگه مشکلات دستم نبود جسم و روحمو ذره ذره نابود کردن
دیگه نیستم