شوهرم خونه مادرش طوریه نمیره با باباش میونه خوبی ندارند دوتا خواهر ذاره خیلی باهاشون صمیمیه اونم متاهلن من قبلا کمی رفت و آمد کردم دیدم اذیت میشم دخالت دارن بدرفتاری دارن حالا نمیرم چند ساله خودش با بچه میره وقتی میرم ی نهار بخورم میان سه وعده شوهرم نگهشون میداره . متوقع بارشون آورده مثلا ما میریم خونشون ی جی دم دستی میزارن. ولی اونا میان باید غذا بزارم قشنگ. مسئله اینه کلا دوس داره بهشون مثلا یکم ببخشه یا طوری راحت باشن میان خونمون انکار خونه خودشونه خلاصه گیر داده تو نمیای ونمیزاری خواهرام بیان . کور خوندی. ت بچه داری میخاد کمک کنه میگه چرا نمیزاری خواهرام بیان که کمکمت کنه. دروغ میگه کمک هم کنن منت دخالت دارن. همش میگه خونه رو ببریم کنارشون. من الان تازه از قهر اومدم بس به خاطر خساست و عصبی بودنش زجرم داده. نمیتونستم صبر کنم باز این درخواستش داره معضل میشه
سلام به شیراز عزیزم شهر عشق و غزل.خدایا فرزندان گلمو به خودت سپردم
یا باید سرتو بندازی پایین هیچی نگی بری و بیان باهاشون اوکی باشی و خوش بگذرونی
یا از همون راهی که اومدی برگردی بری قهر و کوتاه هم نیای
با توجه به روحیه خودت تصمیم بگیر
تا حالا شده حس کنی خدا داره پا به پات اشک می ریزه؟اون موقعی که حاجتی داری و به صلاحت نیست و بی تابی می کنی میگی خدایا آخه چرا؟خدا برای غصه خوردنت برای عجول بودنت برای بی تابیت پا به پات اشک می ریزه . من این لحظه رو حس کردم 💛🧡❤