دل اگر تنها شدی آوارهای گریان مشو
از ترس تنها ماندنت سر بار این و آن مشو
سرمای تنهایی به از گرمای دست ناکسان
صد سال تنها باش و گرم از ناجوانمردان مشو.
رنج خَمیدن به من آموخت خمیدن خطاست
روز و شب دائم سوال از خویش پرسیدن خطاست
مثل مردم بیتفاوت باش و چشمت را ببند
ساده دل در سرزمین کورها دیدن خطاست
تا که میرنجیدم آهنگ زود رنجی میزدند
زود رنجیدن روا و زود رنجیدن خطاست
مثل باران بودم و این روزها فهمیدهام
در کویر خشک و بی حاصل باریدن خطاست