یکی بود سر ازدواج دومم
رو دلم مونده تک پسر پولدار بود ۱سال بزرگتر خانمش فوت کرده بود
بچه نداشت دوستم داشت منم دوسش داشتم خوش تیپ بود
مامانم ازاون بهم دروغ گفت
گفت ای احمق پسره اینجوری اونجوری گفته باور کردم ۸ماه بعد ب شک افتادم دوباره شمارشو از تلگرام درآوردم زنگ زد قسم جون پدرمادرش خورد گفت مادرت دروغ گفته
گفت از منم بهش گفته ک ما رسم داریم خودمون خبر بدیم تو زنگنزن
ب من گفته بود پسره گفت ما خبر میدیم ما نباید بهش بزنیم زشته
دلم خونه یادم میاد 😔
گفتم مامانم گفته خواهرات واست خواستگاری میرفتن منو سرکار گداشته بود گفت ن من دوستت داشتم هیچ جا نرفتم گفت همین الان بگو میام خواستگاری
مامانم گفت خونه خودمه راهشون نمیدم برو تو خیابون مراسم بگیر
با خودم گفتم ببرمش عقد کنیم بعد امانم مجبوره کوتاه بیاد ولی بهتر اینکار نکردم چون بعد عقد کارمون ب طلاق میرسوند مامانم خ عرضه خرابکاری داره
گناه داشت هنوزم دوسش دارم با من بدبخت میشد 💔