من چند سال نخواستم بچه دار بشم الانم خودم سالمم شوهرم یکم اسپرمش ضعیفه
روزی نیست زن برادرم زنگ نزنه
میدونی فلانی حاملست؟
میگم مبارکه خب؟
میگه خدا به توهم بده ایشالله
گفتم خدا به اونی بده ک میخواد و نمیشه برا من از این دعا ها نکن
ولی از رو نمیره همیشه تا یکی حامله میشه اول به مادرم زنگ میزنه بعد من بعد اصلا من طرف و نمیشناسم حتی
یه بار برادر زادم زنگ زد گفت عمه تو کی بچه میاری؟خب برو دکتر تو که نمیتونی باید بری دکتر زنان
فقط 5سالشه خب مشخصه یکی بهش گفته اینو
تا مجرد بودم دقیقا همین کارارو میکرد جالبه خودم انتخابش کردم برای داداشم
چثن خونواده داغونی داره و همشون باهم قهرن و محبت ندیده انگار میخثاد دورواطرافیانش هم یه کمبودی داشته باشن رور عقد من با یه من اخم نشسته بود انگار عزای من بود
نمیدونم چه کینه و حسادتی با من داره ک از روز اول اومد تو زندگیمون همه تلاششو کرد بهم زخم بزنه ولی چثن من متاسفانه آدم بیخیالیم به ظاهر و اصصصصلا اهل دعوا و درگیری نیستم همه این چندین سال گوش دادم و دم نزدم
همش میگفت 19سالته و شوهر نکردی دختر خالم 15سالگی شوهر کرد و...من سپردم به خدا آخرشم شوهری بهم داد این الان محتاج دست اونه
منم به شوهرم گفتم عیبی نداره بزار بگه به خاطر همه صبوریم خدا بهم یه بچه سالم میده که بخاطر هوش و زیبایی و انسان بودنش که همین آدم حسرت بخوره
چقدر یه انسان میتونه پلید باشه با هم جنس خودش این کارو بکنه
بعد همه جا میشینه میگه مرجان با من صمیمی نمیشه هرگز حرفاشو با من نمیزنه و...
خب وقتی من ماه اول عقدت شناختمت چرا باهات صمیمی بشم
هرگز یادم نمیره دوروز بعد عقدش گوشیمو داداشم بعد دو سال ازم گرفته بود گفت اینو من خریدم الان میخوام داد زنش
هه خنده داره نه؟؟؟این یک صدمشم نیست
حیف اون طلایی که من فروختم براش طلا خریدم که بگم خیر سرم خواهرشوهر خوبیم