من ی بار نامزد کردم فقط به اصرار خانوادم و البته یکیو میخاستم که اون رفت زن گرفت من سر لجبازی گفتم بله
ولی توی همون یک ماه صیغه به گوه خوردن افتادم جرات نداشتم به کسی بگم از ته دلم ی شب که بیرون بودیم
اون رفته بود کباب بخره خدارو صدا زدم گفتم خدا به دادم برس کمکم کن
بعد جتد روز فهمیدم نامزدم مشکل روده داره و قرص مصرف میکنه خانوادم گفتم اونام دعواشون شد با خانوادش و یک ماه نشده نامزدیو بهم خورد
و ی چیزی بگم پشمات فر بخوره اونجایی که من دعا کردم دقیقا یکم اونورترش خونه همسرم بود
و من بعد یکسال همسرمو دیدم آشنا شدیم عاشق شدیم ازدواج کردیم
درسته خیلی بالا پایین داشنیم ی وقتا واقعا پشیمون شدم از ازدواجم ولی باز ازاینکه با خاسته کسم هستم راضیم
و ته قلبم هنوزم میخامش و میگم خوبه که دارمش و خدا برام خاستش
سختی توی زندگی همه هست مهم اینه چطوری پشت سرش بذاریم