امروز رفتم خونه مادر شوهرم تا شب شام که خوردیم به دخترم گفتم بریم خونه مامان جون دخترم هم گریه که من نمیام دیر وقتم بود گفتم بریم باز میام دم در از دهنم پرید به دخترم گفتم اگه گریه کنی دیگه نمیارمت مادر شوهرم اونجا چیزی نگفت ولی میترسم همین رو به شوهرم بگه و داستان درست کنه ومظلوم نمایی کنه شوهرم رو بندازه به جونم یا اصلا خودش بره تو قیافه که من واقعا حوصله ش رو ندارم الانم با وجود بارداری استرس اینودارم باز همین یک کلمه درد سر نشه برام اگه به شوهرم بگه و شوهرم رو پر کنه چکار کنم اینم بگم که خودشون میدونن من خونشون میرم ولی میترسم از نادر سوهرم