ممنون میشم یه راهنمایی بهم بدین شوهر من پدر نداره و مادرشوهرم تنها زندگی میکنه و یه پسر دیگه بجز شوهرم داره که اون پیش پدرزنش اینا زندگی میکنه و از ما دورن یکم ولی ما چند تا کوچه با
مادرشوهرم فاصله داریم و از طرفی شوهر من بچه آخر هست و سنگ صبور خواهر و مادرشوهرم..
مادرشوهرم با اون یکی پسرش راحت نیست ...من میگم برکت زندگیمون هستن ولی شوهر من بیشتر بار مسئولیت زندگی مادر و خواهرش میکشه... خواهر شوهرم شخصیت خوبی نداره و با شوهرش مشکل داره و دخترش هم اتیسم هست و هر روز حرف جدایی و مشکلات اونا درگیر هستیم چون شوهرم سنگ صبور و برادر خوبه هست و خودش درگیر میکنه هر قدر میگم اونا بچه نیستند ولی باز کار خودشو میکنه مثلا هر روز باهاشون تلفنی حرف میزنه و اونا رو میاره خونه مادرشوهرم میبره ... سه ساعت راهه رفت و برگشت .
فرش های خونشون میاره میشوره میبره... و هزار کار دیگه که به عهده ی شوهر
..
خواهرشوهرم هست رو شوهر من انجام میده با اینکه خاهرش ۴۰ سالشه ولی
خیلی بی ملاحظه هست و اصلا باهاش ارتباط ندارم چون از وقتی من وارد خونشون شدم با مشکلاتشون استقبال شدم و اصلا
از منش و رفتارش خوشم نمیاد... جاری م هم به شدت عروس زرنگی هست غریبه هست ولی ۱۵ ساله عروسشونه اما
رفتاراش سطحی هست و اصلا عمقی نیست محل نمیزاره و براددشوهرم هم شخصیت قلدر و سختگیری داره و همه ازش میترسن
من واقعا خسته میشم راهنمایی میخوام...
احساس میکنم مادرشوهرم و خواهرشوهرم
دنبال توجه و مظلوم نمایی هستن و واقعا
وقت شوهرم میگیرن بعد میگم شوهرم
عزیزم بگو نه بوگو کار دارم شرمنده اما خیلی
دل رحمه و باز هر قدر باهاش صحبت
میکنم میگه تو داری بهم زور میگی بکن و نکن میگی ...میگه مگه از تو مایه میزارم آخه
الان هم یه دعوای مفصل کردیم