مروز خونشون و خالی کردن
گاو هاشون و فروختن
مرغ و خروس هاشون و سگ و .... همرو فروختن
جایی که زندگی میکردن خوده بهشت بود
جایی که الان اومدن مرکز شهر خودمونه اونجا ام خوبه اما برای کسی که سال ها زندگی روستایی داشته خیلی سخته
حالا شاید واستون سوال باشه چرا رفتن شهر
بخاطر دختر خالم معلمی خونده و امسال باید بره تدریس و فاصله شهر تا روستا خیلیه
بعضی خانواده ها خانواده نیستن فرشتن که همه چیزشون و حاظرم برای اولادشون به جون بخرن 🥲
خالم امروز خیلی گریه میکرد دلش برای خونشون تنگ شده بود میگفت الان تایم ابیاری درختام بود و .