بزار از اول اول بگم
نامادریم نمیزاره پدرم خرج منو برادرام بده خب حتی دکتر رفتن منی که یه ماهه مریضم
بعد برای اینکه کسی نگه خانوم بده هرجا بشینه میگ من خودم خرج خودم میدم شوهرم نمیده در حالی که بیکاره
پدرش هم عادتشه هر موقع نوه ها دختراش برن اونجا بهشون کادو پول میده منم برم به منم میده
خلاصه روز قبل بابام زنش برد دکتر آورد مریض بود
و قرار بود ببر به دکتر دیگ هم که نوبتش افتاد چند روز دیگ
زن بابام هم دعوا کرد گفت تو منو دکتر نمیبری و البته مسائل دیگ هم هست که گفته بگم یه داستانه
بابام هم گفت خودت دیدی دیروز بردمت دکتر اون یکی نوبت نداشته
بعد نامادریم گفت با پول خودم منو ببر دروغ میگی
بابامم گفت هی میگی پولم پولم این همه پول از کجا میاری اونم نه دوبار نه سه بار برگشت گفت پول جند.گی
بابام به شدت عصبی شد گفت حرف نزن این حرفا نگو بازم گفت بابام به سطل زد صورتش
ولی بعد فهمیدم الان یعنی دیگ کتکش نزده همین بوده
اونم جیغ داد کرده همسایه ها اومدن با اونا دعوا کرده
من دوتا برادر دارم رفتن خارج از دست این زنه
اومده میگه من بچه های شوهرم رو نمیتونم تحمل کنم