خانما جریان از این قراره من شکم درد شدید داشتم اومدم بیمارستان سونوم کردن میگن کیست هموراژیک داری و اینکه حاوی کلات و نمیدونم چی بستریم کردن بعد شوهرم زودی زنگ زد خواهرش بیا پیش زنم منم قاطی کردم گفتم کسی نفهمه یا مامان تو بیاد یا مامان خودم چرا به اون گفتی از خواهرش زیاد خوشم نمیاد بعدش خودم عذاب وجدان گرفتم چون واقعا تحت فشار بودم از اینور دردم شروع شده بود ازونورم شوهرم عصابمو خورد کرد
اگه فکرمیکنی خیلی بد رفتار کردی بهشون بگو بخاطر تندی معذرت میخوام و حرفتوبا ملایمت بگو که من با مامان خودم و مامان تو بیشتر احساس راحتی میکنم تا خواهرت
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم...تحمل زندگی فامیلی را ندارم...من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم..تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم...!
خب الان ک اروم شدی به دور از دعوا و با زبون نرم و دلیل منطقی بهش بگو ک دیگ اینکارو انجام نده
نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم...تحمل زندگی فامیلی را ندارم...من آنقدر به تنهایی خود عادت کرده ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم..تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم که اصلا استعدادش را ندارم...!