ما داره میشه چهار سال ک باهمیم شیرنی خورده هستیم
از همون اول رابطه مون همه خبر داشتن بعد من اوایل خیلی رفتو اومد داشتیم با خانواده همسایه بودیم
بعد می دیدم مامانش خیلی دخالت داره خیلی ما رو دعوا میندازه می اومد می گفت میرم بغل پسرم می خابم منم ی شب گفتم به نامزدم چرا اونم با مامانش دعوا کرده بود مامانش هم اومد گفت بهم بی حیا و حرفهای دیگه
بگذریم که من بخاطر نامزدم بیخیال شدم جایی ببینمش احترامش میزارم سلام می کنم
ولی امشب اومده میگه ما اساس کشی داشتیم تو نیومدی چرا حرف یک ماه پیشه تو چرا نمیای خونه مون فلان تو اگه بخوای زنم شدی اینجوری جدایی بندازی سازگار نیستیم
اون اصلا اینجور آدمی نیست تا مامان جادوگرش حرفی بهش نزنه نمیاد به من چیزی بگه خیلی اعصابم داغونه دوسش دارم نمی تونم جدا بشم
میخام باهاش حضوری حرف بزنم ببینم چی میگه اگه خوب نشد بعدا جدا بشم