من گفتم بهتون که خواستگاریم سر تعداد سکه بهم خورد بابامگفت ۱۱۴ تا کمتر نمیشه اونام گفتن نه ما ۱۴ میدیم هیچی دیگه سر دلارو گرونیو اینا مامانش باباش بهانه کردن که اره پسر ما نمیتونه اینقدر بندازه ما الان امادگی نداریم
بعد اینا خودشون اومدن خونه ما نزدیک چند ماه تحت نظارت خانواده صحبت کردیم حلقه خریدن حتی
اصلا نیومدن که
بابای من همش میگه خاک برسرت کنن با این انتخابت پسره این بود میگفتی میخواد بهتو؟یبار گفتن پول نداره یبار گفتن فلان کسش مریضه نمیتونن بیان
یبار گفتن سکه زیاده یبار گفتن اخلاقشون نمیخوره
همش غز میزنه
منم کلا زدم بلاکش کردم همه جاها دیگه گفتم نمیتونم تو رابطه بلاتکلیف بمونم
اما حرفای بابای خیلی اذیتم میکنه خیلی😭😭😭