منم از نوزادی مادرمو ندیدم اون پدرشو ندیده اصلا نمیشناسه
ولی باباش و عمه هاش هر سال اول مهر تولدش روز دختر روز دانش آموز و انواع مراسما واسه مدرسه و کلاسش شیرینی و هدیه میارن
چون دختر شک نکنه واسه کل کلاس میارن دخترشونو میبینن ولی اون نمیدونه که پدرشه میگیم از اداره اومدن
من خودم الان ۲۴ سالمه معلمم
ولی یک بار حتی یک بار مادرمو ندیدم
دست من که نیست اون حتما نخواسته دیگه
چون اگه میخواست یا میومد میفهمیدم
از عمم هم پرسیدم امروز گفت اون ازدواج کرده خودش بچه داره
زمانی که رتبه برتر شده بودی بنر زده بودن برات رفته بود خونه فامیلمون گفته بود من دعا کردم ستاره الان دانشگاه قبول شده
اون کلا همیشه از راه دور پیام میفرسته هیچ وقت پیش قدم نشده
نمیدونم چرا ولی نمیدونم حس و حالم چرا بد میشه وقتی ازش حرف میزنم یا بهش فکر میکنم
انقدر همه حسام بهم ریختست نمیتونم عنوان کنم