یک هفته قرار بود بریم خرید بازار بخاطر 8 روز دیگه مراسمی که داریم
با هزار التماس که میگفت نه میخوام ورزش کنم خونه مامانم دعوتیم خونه مامان تو بریم و... بعد از یه هفته قرار شد امشب بریم خرید
کارش تا ساعت 7 ونیم شب هست ساعت 8 ونیم اومد خونه گفت بریم تا 10 لباس بگیر
گفتم مگه میشه توی نیم ساعت 1 ساعت لباس گرفت گفت اره نشد فردا با مامانت برو (میخواد بودجه خاصی بهم بده نتونم بیشتر پسندیدم بگیرم یا از پسنداز خودم بذارم)
بهم خیلییی برخورد گفتم نمیام میگفتی اماده نشم گفت باشه نیا من میرم باشگاه یهووو منفجر شدم که انقدر راحت از خداش بوده
گفتم میرم توی خیابون وایمیسم اولین ماشینی که وایساد سوار میشم میگم بریم بازار