من خاله ی شوهرم یهویی اومد خونمون و هرچی میگفتم چه ساعتی میاین نگفت و اول قرار بود خودش باشه بعد یه مهمون دیگم اضاف کررد بخاطر سرزدن و بقوا خودش صله رحم، وقتی اومد خونمون شروع کرد ب نگاهای سنگین و از بالا ب پایین وقتیم اومد اولین حرفش این بود ک وای چه جاییع با خنده و اومدن تو اینکارش برای باراول تو دل من موند چون خونه مادرمه و مسلما نباید انتظار ی خونه لوکس و شیک داشت هرچند ما خونمون بد نیست فقط ی مقدار سال ساختش بالاعه هیچی دیگه منم دراومدم ب مادرشوهرم گفتم من هرجا میرم خونه زندگی مردم برام مهم نیست مهم تمیزی و نظافت ادمه نه خنزل پنزلایی ک پربشن توخونه عینه مسجد هرجاش یچیز کارش بد بود دیگم نگاهم بش عوض شد