مجرد بودم هیچ خرجی برامون نمیکردن ، تا ازدواج کردم هر بن بستی مالی رسیدم گفتن به ما چه شوهرت و خانوادش وظیفشون هست ، در مقابل بی پولی من فقط نگاه کردند و خندیدند ، مثلا یکبار مبلغ کمی نیاز داشتم خندیدن و گفتن یعنی اینقدر هم نداری ، اینقدر که پولی نیست ، خدا خواست و الان درامد خودم و شوهرم خوب شده ، بعد میگن تو چرا همش طرف خانواده شوهر و شوهرتی ، خانواده شوهرم خیلی بدی در حقم کردند و هم چنین شوهرم، اما هر وقت قرضی خواستیم بهمون دادن و ما هم زود پس دادیم ، اما خانواده من داشتند و ندادند ، مادرم چند برابرش رو بحساب کار خیر میداد بیرون