خیلیعجییییب
من خابگاهی بودم دوران دانشجویی باهمین دوستم هم اتاقی بودیم.
من راجع ب یکی از هم اتاقی هام خواب بد دیدم بهم گفت برو صدقه بنداز براش.
بعد از مدت ها خودش واسه من انگار خواب بد دیده بود. بعد بمن گفت ک برم برای خودم صدقه بندازم
اصلا من همونجا موندممم. بروش نیاوردم اینو ولی واقعا رفتارای سمیش هی بیشتر تو چشمم اومدن