شوهرم یه مامان بزرگ داره بزرگ فامیلشون حساب میشه همه بهش احترام میزارن دوسش دارن زن بی آزاری بعد منم خیلی دوسش داشتم میومد خونمون حرف میزدم کاراش میکردم اونم خیلی منو دوست داشت بعد چند وقت پیش یه مهمونی دعوت بودیم یهو مادر بزرگ اومد تو من سریع پاشدم بهش دست بدم ، بدون تو جه به من که
رو به روش بودم رفت به سمت آشپزخونه تا بااون یکی از عروسای خانواده که میشه عروسه پسرش دست داد صورتش بوسید من یهو انگار اب سرد ریختن سرم اونا خیلی پولدارن بهش میرسن کم بیش پول رو این پیر زنم تاثیر گذاشت
حالا واقعا دیگ خیلی سرد شدم دیگه استقبالش نمیرم تا اونارو میبینه یک خوشحالی میشه لبش تا بنا گوش باز مثلا انگار من چیکار کردم منم دیگه کم محلی می کنم