مستاجریم همیشه بخاطر مشکلات من مجبور میشیم خونه مون رو عوض کنیم که بازم خوب نمیشه
شب و صبح نداره یه سایه ای رو میبینم واقعا ترسناکه یکبار به سایه ای رو دیدم که داشت تو راه روی خونه مون تند راه میرفت مطمئنم دیدم آخه کاشی‌ام یه صدایی خورد اصلا این همیشگیه
یه بارم که از بیرون با مامانم اومدیم خونه هیچکس تو خونه هم نبود قبل از اینکه درو باز کنه صدای بابامو میشنیدم که داشت با تلفن حرف میزد
نمیدونم چیکار کنم
صدای قران پخش کن ت خونه خودت قران بخون
برو پیش روان شناس
یه خانمه اومد بود روانپزشک دقیقا اینارو میگف حتی میگف تو حیاط خونم سه تا مرد میبینم نشستن فقط منو نگا میکنن وقتی میرم جلو میرن زیر خاک وخیلی چیزا ی دیگه میگف
سایه‌اش زیاد واضح نیست
هرموقع میرم پیش دعانویس دعای جدید میده خوب میشه
قبلا میگفت دوتا مرد که خیلیم هیکلین اذیتت میکنن منتها مسلمونن الانم که یکیه
کلن خونوادگی اینجوری هستیم
تو اسانسور یه کافر دختر خالمو میزد کسیم نمیتونست جولوشو بگیره موهاشو میکشید میزد تو صورتش
یا وقتی دارم میخوابم از اشپزخونه صدای قاشق چنگال میاد یا انگار یکی داره کنتری رو رو گاز می کوبونه
