شاید بعضیا تاپیکمو خونده باشن ولی هنوز که ۳ روزه داره میگذره خبری ازم نگرفته
موضوع از این قرار که نامزدم با ی خانمی ک ۶۷ سالشه دوست هست مثل مادر و پسرن ۱۰ ساله همو میشناسن
نامزدم کلن اونو مادر صدا میکنه چون خارج از کشور بود نتونسته ببینتش خود نامزدمم قبلا خارج از کشور زندگی میکرده ی تایمی پیش اون مادر و دخترش بوده بهم گفت بریم خونشون سر بزنیم به مادر
رفتیم اونجا نگو براش مهمون امده بود دوتا زن کلن لختی همه چیشون بیرون بود منم خیلی متعجب شدم چون نامزدم به شدت غیرتی هس پیرزن هم ک اصلا نگم ولی مشخص بود خانوم خوبی بود اون مادر هم کلن داشت میگف چ دیسکو های چه مشروب های ک با نامزد من خورده میگف
اون مادر هم خودش شوهر داره
بگذریم ما نیم ساعت نشستیم پاشدیم جلو در ک داشتم کفشمو میپوشیدم مادره داشت ب نامزدم میگف حالا شماره همون دختره رو (عملی ) برات میفرستم باهاش حرف بزن راجب فلان کاری که کامل حرفشو نزد منم ی حسیم بهم گفت نامزدم. ابرو انداخت براش که نگه جلوی من حرفشو اون مادره
رفتیم پایین سوار ماشین بشیم گفتم چرا ابرو انداختی حرفشو نزنه چرا باید اون شماره اون زنه ارو برای تو بفرسته دیدم بله ی دستی انداختم دو دستی تحویل گرفتم یهو دست منو کشید گفت باید خودش برات بگه گفتم میخوای ابروی منو ببری بیاد اون به من بگه گفتم بری دیگ منو نمیبینی من رفتم تا سر کوچه اصلا دنبال من نیامد منتظر بود اونو سوار کنه داشتم اسنپ میزدم برم خونه دیدم با مادر امده مادر همچیو بهم توضیح داد ک زنه پسر داره انجوری که فکر میکنی نیست اخه از دید من ی زن معمولی نبود عملی بود سر تا پاش
خلاصه به جای اینک من ناراحت بشم نامزدم ناراحت شد دادو بیداد ک خسته شدم همش دعوا جنگ منم گفتم منم خسته شدم تکلیف منو روشن کن اخه این چند روز همش بحث داشتیم بهش پیام دادم ک تو گذشته اتو نمیتونی فرارموش کنی اگ میخوای با من باشی باید دور چند نفرو خط بکشی و تو خودتو از من ندونستی که نزاشتی حرف بزنه اونم گفت باشع تمومش کنیم نمیخوام دیگه صحبت کنم
الان بگین من دقیقا چیکار کنم حالم خیلی بده نامزد عقدیم نیست ولی ۳ساله باهم تو رابطع ایم خانواده من هم در جریانن یعنی الان تموم شد واقعا؟اونارو به من ترجیح داد