موهاش سفید شده بود
ریشهاش سفید بود
گوشه چشم هاش چین افتاده بود و شکسته شده بود
اما هنوز همون جنتلمن بود
یاد روز اولی افتادم ک دیدمش
جوون و ریز و ظریف اروم و مودب یکم خجالتی و مظلوم و جنتلمن
روززهای بعد و روزهای بعد
سالهای بعد تر
دیگه مثل سابق نه نگاهی نه صحبتی نه حسی ب من نداشت ،همون حالی ک من ب اون دارم
ی حس خاصیه هیجان و عشق و شور و...نیست میدونی ک چی بود چی باید میبود ولی دیگه مهم نیست
ی حس کمرنگی فقط هست ک کاش از جوونی باهم بودیم و توی این سن باهم درکنار هم موهامون سفید میشد پوستمون چروک میشد
تو دلم گفتم خوش ب حال زوج هایی ک از جوونی شروع کردن پیر شدن ذره ذره هم دیگه را دیدن با هم پیر شدن
هعی