واقعاکاش میرفتم سر زندگیم نزدیک سی سالمه.
نمیزاره برم سرکار ، بیرونم میرم البته صبحا بااسترس دفترشرکتش میشینم و میام همش تحت نظرشم ، سوپرمیرم همش میگ چرا دیر اومدی ،سوپر مردبود یا زن
بخداخسته شدم ، خاستگارم چندتای اومده بهش گفته ، بدون اینکه بهم بگه رد کرده ، اونای ک اون میخاد من نمخام اونای ک من میخام اون نمخاد نظرش.
چندتای همسریابی پیداکردم مورد ، شماره تماس بایدباشه وحرف بزنیم زیاد ک شرایطش نداشتم چون چک میکنه گوشیم،بااین حالم قبول کردن تو یه پیامرسان و ویس جای دیگ اشنا بشیم. ولی خوب نبودن زیاد شرایطانمیخورد اونجور ک داداشم بپذیره ،یا دفیقه نود غیب میشدن، ازنظر چهره و قیافه خداروشکربدنیستم...
ولی نمدونم چکارکنم خسته ام دیگه نمتونم..کاش زودی ازدواج کنن ازین مخمصه بیام بیرون