یک سال میشه ازدواج کردم
ولی متاسفانه همه چی تغیر کرد 😔🖤بچه ها اشنایی منو شوهرم اینجوری بود که از دوران راهنمایی ک من تازه کلاس 7 رفته بودم داخل فضایی مجازی باشوهرم اشنا شدم بعد چند ماه دوتامون دیونه وار عاشق هم شدیم جوری ک دیگه تحمل دوری همو نداشتیم 🖤
بعدش شوهرم شماره پدرم رو گرفت و زنگ زد پدرم و پدرم چون شناختی ازش نداشت و تعجب کرده بود من شهر دیگ اون شهر دیگ چطور منو پیدا کرده بود جواب رد بهش داد
ولی بعدش من با پدرم صحبت کردم و پدرم فهمید ک باهم هستیم قبول کرد گفت چون دوسش داری حرفی ندارم
ولی عمو هام مخالف بودن گفتن حق این کارو ندارید پدرم رو خیلی اذیت کردن پدرم سکته کرد عمو هام میگفتن این جور پسرا فقط واسه یک سال اول رابطه میخوانت دیگ بعدش واسش تکرای میشی ولی من گوش ندادم
لج کردم دعوای طایفه به طایفه افتاد تا ما باهام نامزد شدیم و بعد یک سال عقد کردیم
و بعدش ازدواج
الان یک سالی میشه که از ازدواج مون گذشته ولی شوهرم خیلی تغیر کرده
دیگه اونی نیست که قبلا بوده دست بزن پیدا کرده
خیانت میکنه فقط خانوادهش براش مهمه
وقتی خیانت میکنه من میفهمم شروع میکنه به کتک زدن من انگار مشکل من بود همش میگه اشتباه کردم دیگ تکرار نمیکنم ولی بازم خیانت کرد
🖤😔بچه ها دارم دیونه میشم دیگ جونی بهم نمونده انقدر خسته شدم انقدر داغونم همش فکر خیانت و اینکه خودم بکوشم میاد سمتم من چیکار کنم بخاطر پدرم باید زندگی کنم اگه بفهمه بابام سکته میکنه😔