الان چهار ماه و نیمه عروسی کردیم، شوهرم خونه جدا داره میگه بدرد نمیخوره نمیرم زیرش ، فروش هم نمیره چون یکم خرج داره بش میگم یکم طلا بفروشیم درستش کنیم بازم قبول نمیکنه، میگم بریم مستأجری میگه نمیبرمت تازه دانشگامم اونجا نیست، ا(ونجا روستاس) پدر شوهرم تقریباً دو میلیارد سرمایه داده شوهرم. چند ماهه دارم به شوهرم میگم بریم گوش نمیده مادر شوهرم تیکه میندازه مهمون که میاد باید در خدمتش باشم صبا میبینی بالا سرمونه پدر شوهرم سرم داد میزنه عصبیه و.. حالا بماند که من اول عروسی قول دادم یکسال بمونم اونجا ولی هرکاری کردم دیگه نتونستم حالام با شوهرم اومدیم خونه پدرم بازم بش گفتم گوش نکرد گفتم طلاق میگیرم گفت بگیر حالا من دیگه موندم خونه پدرم دیگه نرفتم باش الان بم حق میدید ؟!خیلی دلم براش تنگ شده اما کاش کمی منو درک میکرد😔😔😔
حالا شما که یکسال رو قول داده بودی قبول می کردی و روی حرفت وایمیستادی!! ولی رک و واضح به همسرت می گفتی من فقط همون یه سال رو می مونم!! الان قهر کردن و رفتن خونه بابا فقط سردی میاره و همون اول زندگی روابطتون رو خراب میکنه!!
تو مگو همه به جنگند و زصلح من چه آید تو یکی نه ای،هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
خب اون دو میلیارد رو پدرش برای چی بهش داده؟ و شوهرت میخواد باهاش چیکار کنه؟ نمیتونه ک ریال نگه داره باید ی چیزی بخره دیگه . با دو تومن تو روستا میشه خونه ی نوساز و شیک خرید. شوهرت چ قدر عجیبه