ازلحاظ روحی خیلی داغونم احساسی بودم کلاخیلی بدترشدم🥺😮💨😔خودمم راه دورم کسیوندارم دیشب خونه ی مادرشوهرم بودانقدباحرفاش دلم شکست کلی گریه کردم ازدیشب حرف پیش اومدگفتم شایدکلاشیرم نیومدبرگشت گفت بیخودکردی که بخوای شیرندی 🥺🥺🥺یه پرنده دارم طوطیه دیشب گفت یاجایه پرنده اونجاست یابچه😑😑من خیلی وابسته ی اون پرندم اگه بعدزایمان یه هوبخوان پرندموبفروشن دق میکنم افسردگی بعدزایمان صددرصدمیگیرم
حالت طبیعیه نوسان هورمونم هس
مادرشوهرکیلوچن ولش کن الان سلامت روح وجسم توونی نی مهمه
شوهرت رابپز که من وتوفقط بایدبهترین تصمیمهاروبگیریم برای بچمون
ازمادرشوهرتم بد نگو جلوش
خودت هم تو زندگیت حق تصمیم گیری داری یا همه چی دست اوناست؟
حیف دیگه گذشته نمیشه چیزی گفت ایشالا بسلامتی زایمان میکنی و پرنده چرنده یادت میره
اما اعصابتو فولادین کن چون دخالت تو بچه داری زیاد میکنن و بچه آدم یجوریه کسی دوست نداره بگه چکار کن چکار نکن
کلاازشیردادن به بچه خوشم نمی یادواقعادست خودم نیست دیونه ی بچمم ولی میدونم حاله روحیموخراب میکنه همسرمم اصرارداره بایدشیرخودتوبدی ازاونوربردارشوهرم دکتره زنگ میزنه همسرموپرمیکنه که نزارسزارین زایمان کنه بایدشیرخودشوبده آدم حسه بدی میگیره همش باخودش میگه منوبرافقط بچه آوردن میخوان
عجیبه خانواده تحصیل کرده و انقد دخالت
ولی شیر دادن خوبه اصلا نگرانش نباش بچه بدنیا بیاد عاشق شیر دادن میشی من که محروم بودم نتونستم دوتا بچمو شیر بدم سعی کن به دید خوب نگاه کنی به مسائل که میخوان سالم تر باشی خودت و بچت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
