من ۸ سال ازدواج کردم، هرچی پول شوهرم داد، جمع کردم طلا خریدم، همش غر میزد که چقدر دنبال طلایی، همیشه قیمت طلا چک میکنی، مخ منو خورده بود درد گرفته. تا اینکه من یواشکی برای خودم طلا خریدم و قایم کردم، تو نداری چقدر فروختم. الان طلا خیلی خوشکلام رو قایم کردم، زبونش درازه طلاهات کو؟!
گفتم اونم که با هزارتا حرف و زخم زبون تو خریدم، بگیر بفروش چُس و فیس کن خودت رو راحت کن. غلط کرده. درحالت مرگ و عمل واجب هم باشه، یک گرم براش نمیفروشم.
وقتی قدر دادن نباشی، همینه.