بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من الان که تازه پسرم خوابیده بین ۱۱و ربع تا ۱۱ونیم یه بار میبرم دوباره گوشی رو زنگ میذارم بین ۱ونیم ...
منم بغل میکردم سخت بود با رحم افتاده داشتم دیوانه میشدم
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
من دخترم تا کلاس سوم شب ادراری داشت بردمش دکتر کلیه ی آزمایش گرفت بعد ۴۰ تا قرص خرابی زیر زبانی نوشت و الان هم کم آب میدم بهش شکر خدا خوب شده ببرش دکتر توم
من خوش بخت ترین زن روی زمینم شکرت خدایا به خاطر پر از آرامشم شکرت خدایا به خاطر خونه ای که خریدم شکرت خدایا به خاطر ماشین سنگین که شوهرم خرید شکرت خدایا به خاطر شغل خودم که یه خیاط ماهر شدم خدایا شکرت به خاطر دختر باادب و درس خونم خدایا شکرت به خاطر پسرم خدایا شکرت به خاطر فروش باغ مون که با قیمت خیلی زیاد باور نکردنی به فروش رفت شکرت خدایا به خاطر برادر هام که ازدواج کردن و خانواده خوبم که همیشه منو قابل احترام میدونن شکرت خدایا که هر روز ثروتمند بیشتر میشه در زندگیم آرامش دارم در کتار همسرم و فرزندانم خدایا شکرت کاعنات سپاس گزارم
ببری دکتر خودش برات مینویسه قرص بدون تجویز دکتر ندی چون خطرناکه و دوزشو دکتر تعیین میکنه
من خوش بخت ترین زن روی زمینم شکرت خدایا به خاطر پر از آرامشم شکرت خدایا به خاطر خونه ای که خریدم شکرت خدایا به خاطر ماشین سنگین که شوهرم خرید شکرت خدایا به خاطر شغل خودم که یه خیاط ماهر شدم خدایا شکرت به خاطر دختر باادب و درس خونم خدایا شکرت به خاطر پسرم خدایا شکرت به خاطر فروش باغ مون که با قیمت خیلی زیاد باور نکردنی به فروش رفت شکرت خدایا به خاطر برادر هام که ازدواج کردن و خانواده خوبم که همیشه منو قابل احترام میدونن شکرت خدایا که هر روز ثروتمند بیشتر میشه در زندگیم آرامش دارم در کتار همسرم و فرزندانم خدایا شکرت کاعنات سپاس گزارم
راضی ام میلیونی خرج کنم بچم خوب بشه چون خودشم دوس نداره
من ک خوب شد
من خوش بخت ترین زن روی زمینم شکرت خدایا به خاطر پر از آرامشم شکرت خدایا به خاطر خونه ای که خریدم شکرت خدایا به خاطر ماشین سنگین که شوهرم خرید شکرت خدایا به خاطر شغل خودم که یه خیاط ماهر شدم خدایا شکرت به خاطر دختر باادب و درس خونم خدایا شکرت به خاطر پسرم خدایا شکرت به خاطر فروش باغ مون که با قیمت خیلی زیاد باور نکردنی به فروش رفت شکرت خدایا به خاطر برادر هام که ازدواج کردن و خانواده خوبم که همیشه منو قابل احترام میدونن شکرت خدایا که هر روز ثروتمند بیشتر میشه در زندگیم آرامش دارم در کتار همسرم و فرزندانم خدایا شکرت کاعنات سپاس گزارم
خواهرجان کابوس یه شب دو شب نه ۴سال که از پوشکش گرفتم
برادر جان👍
فکر میکنی
مامانم میگف 3 سالت که بود تو ی فیلم تو تلویزیون ی عقرب که انداختن رو صورت ی مرد زندانی بعد اون لکنت زبون گرفتی و شب ادراریات شروع شد دیگه بردمت پیش روان پزشک خوب شد شب ادراریت کم کم خوب شد
کاش آنقدر آب داشتیم تا جهنم را خاموش کنیم و ای کاش آنقدر آتش داشتیم که بهشت را بسوزانیم تا مردم خدا را برای خودش بپرستند(زرتشت)😅🗿