2777
2789
دیشب کفری شدم واقعا طفلک کتک زدم اصلا هم یادش نبود صبح.فک کن ساعت ۱۱وربع از خواب بیدارشدم ببرمش دیدم ...

این بچه سردیش هست شاید. شکم پهلوش رو شبا ببندین گرم بشه.  

شاید خوابش سنگینه. بعضی بچه ها تکمیل بخش کنترل ادرار در مغزشون دیرتره. والا من خودم بچه ندارم، مثلا اگه بگین پوشکت میکنم و اینا، خجالتش نمیاد که دیگه اینکار رو نکنه؟ گناه هم داره طفلی، نمیشه استرس داد.

خیلی سخته واقعا!

دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی/ کمی از چاه ظلمانی برون آ تا جهان بینی .                                                                                مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری. 
منم اینجا شنیدم.واقعا خودتون نتیجه گرفتین؟

اره من عاصی شده بودم از شستن فرش و تشک..بار اول قطع شد

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بله متاسفانه هییچ مشکلی هم نداره خدا روشکر نه جسمی نه روحی و خانوادگی کلا پسرهای طرف همسرم این طوری ...

وای گفتین قرص.ایمی پرامین آره؟منم زمستون گذشته ۳شب دادم ببینی بچم اصلا میخواست از دیوار راست بره بالا انقد هیجانی و ناجور شده بود

یقین دارم که بهترین روزا میان  
این بچه سردیش هست شاید. شکم پهلوش رو شبا ببندین گرم بشه. شاید خوابش سنگینه. بعضی بچه ها تکمیل بخش ک ...

ن بابا اتفاقا پارسال زمستون یه مدت پوشک میکردم پیش خودم ک خجالت نمی‌کشید ولی روش نمیشد کسی بفهمه.نمیدونم والا چکارکنم دیگه 

یقین دارم که بهترین روزا میان  
بخدا حسرت ب دلم مونده یه شب تا صبح کلمو بذارم بخوابم

نگاه شما که شبی دوبار پابشین چه کاری باز صبحی ببینی خیسه 

هرشب پلاستیک بزار زیر تشکش بزار تا صبح 😅انجام بده 

دقیقن بخدا 


🤴👸.دلشاد هستم 

اره من عاصی شده بودم از شستن فرش و تشک..بار اول قطع شد

دارچین ندارم بخرم امتحان میکنم اگه نتیجه گرفتم بخدا تا عمردارم دعات میکنم.یعنی بچه ی شما هم هرشب بلااستثنا جیش میکرد؟

یقین دارم که بهترین روزا میان  
نگاه شما که شبی دوبار پابشین چه کاری باز صبحی ببینی خیسه هرشب پلاستیک بزار زیر تشکش بزار تا صبح 😅ان ...

امکانش هم هست با همون دو بار دیگه خیس نکنه.من مشکلم اینه نمیخوام دیگه شب تا صبح بیدارشم خسته شدم بخدا.۸ساله یه شب تا صبح نخوابیدم

یقین دارم که بهترین روزا میان  
بله دقیقا همین قرص برای افسردگی استفاده می کنن .بدون نسخه هم نمی دن .

آره میدونم واسه افسردگی هست.پسر منو خیییلی پر انرژی و شاد کرده بود.برعکس پسرخواهرشوهرم میگفت آروم کرده

یقین دارم که بهترین روزا میان  
شما بچه روببر متخصص ارولژی کودکان یا متخصص کلیه .باید سونوگرافی کلیه ومثانه بده شاید مشکلی دارهخوابش ...

آره در اولین فرصت میبرم.خوابش خیلی عمیقه

یقین دارم که بهترین روزا میان  
دارچین ندارم بخرم امتحان میکنم اگه نتیجه گرفتم بخدا تا عمردارم دعات میکنم.یعنی بچه ی شما هم هرشب بلا ...

مثل پسر شما چار صبح بیدار میکردم بره جیش کنه باز جاشو خیس میکرد.. گرمیه حتما نتیجه میگیری

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

مثل پسر شما چار صبح بیدار میکردم بره جیش کنه باز جاشو خیس میکرد.. گرمیه حتما نتیجه میگیری

یعنی همش میگم مگه میشه با این همه پیشرفت علم یه دارو نداشته باشه

یقین دارم که بهترین روزا میان  
امکانش هم هست با همون دو بار دیگه خیس نکنه.من مشکلم اینه نمیخوام دیگه شب تا صبح بیدارشم خسته شدم بخد ...

ول کن خواهر

به قول دوستمون، یه لاستیکی بکش روی تشک، بگیر بخواب. بزار چهاردفعه تو خیسی وول بخوره شاید خودش متحول شد.

شما خوابتون رو زهر میکنین درحالیکه بچه کار خودش رو میکنه، اعصاب خراب، کتک، سردرد. ولش کن خواهر، دلت رو بزرگ کن. تا ابد که اینجور نمیمونه. دوتا هم تهدید کنین به فلانی میگم، شاید کمی تاثیر داشت.

دلا تا کی در این دنیا فریب این و آن بینی/ کمی از چاه ظلمانی برون آ تا جهان بینی .                                                                                مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری. 
آره میدونم واسه افسردگی هست.پسر منو خیییلی پر انرژی و شاد کرده بود.برعکس پسرخواهرشوهرم میگفت آروم کر ...

پسر منو منگ کرده بود انگار مواد مصرف کردا باشه خمار خمار بود تو صورتش می زنم تا متوحه بشه چی دارم می گم . 


دیگه بهش ندادم . حقیقتا ترسیدم خدایی نکرده ایست قلبی یا سکته کنه یا مشکلی پیش بیاد . خیییلی ترسیدم خیییلی ! 



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز