2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یک پیاز کوچیک رنده کن با نصف کمتر قاشق دارچین و نمک قاطی کن.. زیر نافش جهت عقربه های ساعت ماساژ بده در حد ده تا یک ربع ..اینجا یاد گرفتم و شب اول قطع شد..چن شب ادامه بده

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

خواهر زاده امدقیقا هم سن پسر شماسو جلد تشک جدید ابجیم گرفتو گفت روی این جیش نکنی هرشبی جیش نمیکنه مث ...

اینو حتی ۲بار که بیدار میکنم میبرم بازم امکان داره قبل اینکه بیدار میشم ول داده

یقین دارم که بهترین روزا میان  
ببر دکترکلیه و مجاری ادراریش چک کنشاید بنده خدا مشکل داره

اتفاقا میخوام ببرم تو اولین فرصت.چون تا الان دکترا میگفتن تا ۵سالگی طبیعیه ولی الان نزدیک ۶شده

یقین دارم که بهترین روزا میان  
یک پیاز کوچیک رنده کن با نصف کمتر قاشق دارچین و نمک قاطی کن.. زیر نافش جهت عقربه های ساعت ماساژ بده ...

شبا ک میخواد بخوابه انجام بده..قشنگ مثانشو گرم میکنه

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

تروخدا چیزی بهش نگیا من بچه بودم تا ۵ سالگی هم شب ادراری داشتم😅 ولی واقعا دست خودم نبود صبح که بیدا ...

دیشب کفری شدم واقعا طفلک کتک زدم اصلا هم یادش نبود صبح.فک کن ساعت ۱۱وربع از خواب بیدارشدم ببرمش دیدم تازه ول کرده لباساش همه رو انداختم حموم همونجوری دیدم دوباره ول کرد رو کابینتا

یقین دارم که بهترین روزا میان  
آخه بچه که دست خودش نیست عزیزم

خواهر زاده ام تنبلیش میشد

حتی نصف شب میبردش دسشویی 

ببخشیدا نصف جیش رو انجام نمیداد  و سر صبح رو تشکش انجام میداد


بعد به هزار کلک و بهانه بهتر شده

🤴👸.دلشاد هستم....همسرم دوستت دارم

ما که راه حلی پیدا نکردیم طرف همسرم تمام پسرها این طوری ان دخترها نه !همسرمم همین طور بودهپسرم ۱۲ سا ...

پسرتون ۱۲سالشه شب ادراری داره؟منم پسر بزرگم باورمیکنی از ۱سال ونیمگی اصلا شبا خیس نمی‌کرد.ولی پسر خواهرشوهرم ۱۲سالشه اونم مشکل داره

یقین دارم که بهترین روزا میان  
یک پیاز کوچیک رنده کن با نصف کمتر قاشق دارچین و نمک قاطی کن.. زیر نافش جهت عقربه های ساعت ماساژ بده ...

منم اینجا شنیدم.واقعا خودتون نتیجه گرفتین؟

یقین دارم که بهترین روزا میان  
پسرتون ۱۲سالشه شب ادراری داره؟منم پسر بزرگم باورمیکنی از ۱سال ونیمگی اصلا شبا خیس نمی‌کرد.ولی پسر خو ...

بله متاسفانه 

هییچ مشکلی هم نداره خدا روشکر 


نه جسمی نه روحی و خانوادگی 


کلا پسرهای طرف همسرم این طوری هستن 🥲

قرص که اصلااا جواب نداد بدتررر گیج و منگ کرد و دبگه بهش ندادم .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز