از اول ازدواجمون هیچی برام نگرفته اونروز شنید مکانیسم ماشه داره فعال میشه اخر هفته
زنگ زد داداشم برن دوتایی ۵ هزار دلار بخرن که پولشون از ارزش نیوفته
من گفتم بریم طلای بی اجرت بخریم
دیگه اونم گفت غلط کردم از خونه زنگ زدم تو بشنوی
منم گفتم من هر چی دارم از قبل ازدواجه و خلاصه گیر دادم بابد بخری
اونم بعد چند روز جنگ و دعوا بالاخره پول زد کارتم البته پولی که میخواست دلار بخره نه و فقط زد که جنگ تموم بشه و نگممیرم
حالا یجور اخم و تخم میکنه که بدتر کوفتم شد منم هیچ دست نزدم و دل و دماغ پیدا کردن اونچه دوس دارم از دیوارم ندارم
چون به هر حال از اولشم قرارمون طلای بی اجرت بود
یعنی جوری شده زهره مارم شد و میگم چیزی که اینجوری به ادم بدن هیچ فایده نداره
میخوام برم پولو بزنمکارتش
نه برایکه اخلاقش خوب بشه
اصلا یزی که اینجوری به ادم بدن یجور خفت و خواریه
خودم از قبل خیلی طلا ندارم اما بی منته...
اعصابم خیلی خرابه به نظرتون بندازم سرش...