قبول کرد امشب مهمونی با اژانس بریم اما از برگشت برادرشوهرم گفته بیا بریم اقامم قبول کرده درصورتی ک من خوشم نمیاد اه بددددم میاد ریختشونو ببینم و هم مسیر بشیم اومدم خونه کلی غررررر زدم و دعوا شد
از راه برگشت هم مجبور شد چون تو کل فامیل شهره شهر میشد عرب و عجم گفتن بیا ماشین نداریم برسونیمتون چ برسه اونی ک هم برادره هم همسایه دیوار ب دیوار
واسه همین من حس میکنم از مجبوریه ک میگه بیا بریم وگرنه چرا هیچوقت از راه رفت ک مقصد یه جاست نمیگه بیایین؟زنشم ک اصلا از جای زنا جدا میاد بیرون نمیاد حتی ی تعارف کنه