بچه ها من میخواستم بخونم با یکی آخه بعضی موقعا یهو ناامید میشدم میخواستم یکی باشه که انگیزه داشته باشم بعد پسرا که اکثرا دنبال او رابطه رفتنن تا درس خوندن این به کنار، یه دختره پیامم داد ما تا چند وقت باهم میخوندیم بعد اول خودشو پانیذ معرفی کرد بعد یهو شد فاطمه زهرا بعدم یهو شد نانی 🥲😂
حالا من هیچی نگفتم به روش نیوردم
بعد یکم از خونواده هامون دردو دل کرده بودیم از قبل باهم خلاصه چند شب پیشا بحث کشیده شد تو برنامه نویسی جفتمون رشتمون ریاضی بود، آقا یهو گفتم چیزی برنامه نویسی کار کردی گفت یهو اره فیتون سی گفتم خدایا این چیه دیگه هرچی سرچ بکن اینا آخرش دیدم به پایتون میگقته فیتون بازم به روش نیاوردم گفتم زشته دیدم نه بس نمیکنه هی نوشته های چت جی پی تی رو کپی میکنه برام میفرسته راجب پایتون دیگه آخر کار بهش گفتم باشه عزیزم اما دروغ گفتن کار خوبی نیست
بعد یهو شروع کرد به خودم خونوادم فوش دادن حالا من که کاریش نداشتم حتی به روش نیوردم که ناراحتم نشه ولی خیلی بیشعور بود آخرم اومد گفت میرم شماره باباتو پیدا میکنم بهش نشون میدم پیاماتو گفتم خو برو پیدا کن ( داخل کافینت کار میکرد پشت کنکوری بود جوگیر شده بود) فرداش باز پیامم میداد گفت خو حالا خودت شماره باباتو بده بهش زنگ بزنم بگم🤣🤣 بخدا مونده بودم چی بهش بگم
خلاصه بگم خودتون درس بخونید جامعه خیرین افتضاح و دروغین شده ازین فکرای منم به سرتون نزنه من اشتباه بزرگی کردم😂🤍