تو رو خدا بچه نیارین اخه ماها چه گناهی کردیم باید بسوزیم وسط دوتا ادمی که همو نمیخان من الان گمشدم واقعا نمیدونم چی میخام از زندگیم اینا همش باعثش دوتا ادمن که ارامش منو گرفتن روانمو ازم گرفتن خدا لعنت کنه کسایی رو که بلد نیستن زندگی کنن یا همو نمیخان مارو پس میندازن من الان چطور کار کنم همش احساس تنهایی میکنم این حس خستم کرده بخدا موقعیتش باشه خودمو میکشم ولی میدونم با قرص و رگ زدن نمیمیرم فقط فلج میشم دیگه بریدم منه دهه هشتادی دوس دارم انقدر داد بزنم الان که همه ی دنیا صدای دل ماهارو بشنون که ما نثلمون اتیش داره میگیره این حق ما نبود حق منه جون این بود تو این سن و سال به فکر کارم بودم ولی نمیتونم این زندگی منه که صبح و شبم با گریه بگذره از درد تنهایی قفسه سینم درد میکنه من اگه الان خانوادم رفیقم بودن انقدر ضعیف نمیشدم چه قدر خودمو قانع کنم که ادم باید متکی به خودش باشه من مگه چند نفرم جواب سوالات ذهنمو با اینا بدم؟ یه روزی یا تمومش میکنم یا خودش تموم میشه امید وارم هیچ وقت امثال من کارشون به جایی نرسه که بخان واقعا بمیرن