2777
2789
عنوان

نمی‌دونم چجوری فراموش کنم

84 بازدید | 17 پست

سلام دوستان 

من تو خانواده مرفع بزرگ شدم با همسرم از صفر شروع کردیم 

من سالهاست به رفتار هایی اذیتم می‌کنه همیشه تو ذهنمه عذابم میده از اول زندگیمون با همسرم اختلاف داشتیم سر هر حرفی باهم دعوا میکردیم الآنم همین مشکل داریم 

مادر همسرم اوایل زنگ میزد خونه فامیلا و گلگی منو میکرد همیشه بد منو می‌گفت و فامیلامون میومدن بهم میگفتن من باردار بودم بارها اینکارشونو تکرار کردن و یکبار تو روشون در اومدم و زدن زیر حرفاشون یا خواهر همسرم سه سال قبل من تو بهترین بیمارستان خصوصی زایمان کرد همه چی عالی و درجه یک از اول ازدواجش توی رفاه بود خونه دو طبقه بزرگ ماشین و خیلی چیزا براش فراهم بود پدر شوهرش پشت همسرش بود . منو همسرم از صفر شروع کردیم خودمون . من با سن خیلی کم توی بیمارستان دولتی طبیعی زایمان کردم کلی اذیت شدم حتی یه دکتر شخصی نرفتم تا همسرم احساس شرمندگی نکنه دستمون خالی بود حتی لباس های قبل بارداری رو تنم میکردم تا لباس جدید نخرم نوبت مراسم  من رسید همسرم  پول دستش اومد برام نیم ست  طلا سنگین خرید و خواهر همسرم اومد گفت چرا داداشمو گذاشتی تو فشار پول نداره چرا رفتی اینو خریدی خیلی ناراحت شدم لباس حاملگی نخریدم نشسته بود حرف میزد پول ندارم لباس بخره همش لباس تنگ میپوشه طلا میخرم یا یه چیز جدید میخرم اصلا از دهنش در نمیاد تبریک بگن بهم فقط چپ چپ نگاه میکنن یا اینکه من برای حتی کوچکترین چیزای زندگیشون ذوق میکنم و تبریک میگم یا اونروز دختراش میگفتن ما قراره  پس فردا بریم کربلا که یهو خواهر همسرم زد تو پهلوی دوتا دختراش که پیش من نگن با اینکه فقط من اونجا بودم خیلی بهم برخورد چون خونه ما شام بودن . پرسیدم واقعا می‌رید انشالله هیچ جوابی بهم نداد نذاشت دختراشم بگن  این رفتارش بدترین بی احترامی به من بود حالا من هیچ کدوم از رفتاراشون یادم نمیره یا همسرم پیش خانواده اش از خوبیایی من تعریف می‌کنه اونا سکوت میکنن سریع درباره جاریم خوب میگن کل کاراشونو  وقتی میرم خونشون من انجام میدم حتی خواهر همسرم دست به سیاه و سفید نمیزنه‌ کل اصرار زندگی منو اوایل ازداوجم ریختن بیرون اجازه دادن همه دخالت کنند تو زندگیم بعدشم همه چیو انداختن تقصیر من و خانواده ام  حالا دیگه نمی‌رم خونشون با همسرمم زیاد اختلاف داریم میخام با همسرم خوب باشیم میگه توجه کن بهم درکم کن خسته گیامو زحمتامو ببین نمی‌دونم چجوری منظورم اینه توجه نمی‌دونم به مرد چجوریه؟ وقت pmcهر بار تا حد طلاق دعوا میکنیم نمی‌دونم چیکار کنم حالم دست خودم نیست خیلی همو دوست داریم  فقط میخام دعواها کمتر بشه 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعدش یکبار برای همیشه همه ناراحتی هات رو بگو خودت رو خالی کن و دیگه بعدش دیگه کشش نده بذار تموم بشه همه چی

از سرزنش دوست تا مضحکه دشمن /تاوان تو را می‌دهم هر روز/ آرزوهام همیشه آرزو موندن

عزیزم اول برو یه دکتر خوب با تنظیم هورمون هات آرومتر میشی

یعنی دکتر می‌تونه کمکم کنه خودم که دیگه نمیتونم تحمل کنم واقعا شرایط برام خیلی سخته قصد دارم برم دکتر 

فقط باید تمرکزت رو از اطرافیان برداری و روی زندگی خودت بزاری، اینجوری کنار حرص میخوری و ‌وقت نداری ی ...

سعی میکنم اما حرفام و دردام سالها مونده تو دلم گاهی با خدام حرف میزنم تا آروم شم من برای همسرم تولدش یه عطر خریدم و توی باکس تزیین شده بهش هدیه دادم اون روز حتی کارتون عطرو باز نکرد بو کنه  فقط تشکر کرد گفت بذار همین جوری بمونه ناراحت شدم بهش گفتم من هدیه خریدم برات حداقل بازش کن دید ناراحت شدم بازش کرد و بو کرد گفت خوبه حالا یکی از خواهراش که همین خانومه که درباره اش حرف زدم  براش عطر خرید هدیه داد همسرم رو ابرا بود از خوشحالی بارها و بارها برام تعریف کرد نه یکی نه دوبار خیلی گفت منم گفتم برات هدیه خریدم حتی نخواستی بازش کنی احساس میکنم محبتام به چشمت نمیاد بهم ریخت و اعصبانی شد راستشو بخوای حسودیم شد که هدیه اون براش با ارزش تر بود  چون بارها خواهرش و تو سر من زده  یادم نمیره

شوهرت چجور ادمیه؟پستت هست یانه؟ خوبیا و فداکاریاتو میبینه توزندگی یانه؟؟قناعتتو چطور؟

توی اعصبانیت نه هر چی دلش میخواد میگه  حتی میگه تو برام چیکار کردی نباید اعصبانی بشه اگه بشه حرفاش اصلا از مغزم بیرون نمیره دائما گذشته شخم میزنه کار مادرش و پدرش رو که اوایل زندگی اسرار زندگیمون رو ریختن بیرون تا منو خراب کنن میندازه تقصیر خانواده من که شما عابرو بردید با اینکه تو روزایی که حالش خوبه و باهم خوبیم میگه مقصر مادر من بود 

برام ۲۰۷خرید زد به نامم همه جا هم گفت چون وقتی هیچی نداشتم کنارم بود سختی کشید پابه پام همیشه هم چیزی بخام بخرم بهترینش و برام میخره فقط توقع داره احترام نگه دارم و هیچ وقت دعوا نکنیم خب دهنش خرابه دعوا میشه  توهین می‌کنه منم اعصابم خورد میشه مثل خودش توهین میکنم چون اذیت میشم یا کتک می‌زنه بعدشم همه چیو میندازه تقصیر من و قهر می‌کنه و خونه نمیاد این رفتاراش اذیتم می‌کنه بارها صحبت کردیم و هر بار وقتی اعصاب جفتمون خورده مراعات نمیکنه و یادش می‌ره  توی قضیه پشتم هست یا نه. وقتی خوبیم باهم  اره پشتمه اما امان از روزی که دعوا کنیم میشه دشمن خونی من 

بعدش یکبار برای همیشه همه ناراحتی هات رو بگو خودت رو خالی کن و دیگه بعدش دیگه کشش نده بذار تموم بشه ...

دوست دارم دیگه محبتی نکنم دلم نسوزه من یه جاری دیگه هم دارم اصلا کمک نمیکنه سال به سال خانواده همسرم و دعوت نمیکنه وقتی هم میاد عین یه مهمون میشینه مادر همسرم همه کارارو می‌کنه اما من کاملا برعکسم چون مادر همسرم و عین مادر خودم می‌دونم چون سنش بالاست دوست دارم کمکش کنم خسته نشه وظیفمه دوماه من تو رختخواب بودم یه مشکلی برام پیش اومده بود یکبار زنگ نزدن حالمو بپرسن بعد دوسال و نیم هنوز یادمه مادر همسرم عمل سرپایی  کرده بود من چند روز غذاشو پختم فرستادم براشون وقتی یاد این چیزا میوفتم خونم کثیفه میشه چون همسرم نمی‌بینه یا مجلسی دعوت میشیم میرم دقیقا همسرم ده سال قبل رو یادشه که دعوا کردیم عروسی فلانی نتونستم برم اما نمی‌بینه سالها هر جا دعوتم کردن رفتم بخاطر احترام به همسرم 

دوست دارم دیگه محبتی نکنم دلم نسوزه من یه جاری دیگه هم دارم اصلا کمک نمیکنه سال به سال خانواده همسرم ...

دقیقا دلیل تمام مشکلاتت همین حرفایی بود که زدی

لطف بیش از حد به خانواده اش کردی و بهشون رو دادی

در قبال همسرت یه مقدار خود دار تر باش و وقتی عصبیه بهش بگو من کوتاه میام تا آروم بشی و دعوا رو کش نده و قیافه نگیر بعدش خودش میاد عذر خواهی ، تو دعوا که خلوت پخش نمیکنن معلومه که دعوا کش پیدا کنه دو طرف هرچی میخوام به هم میگن

سعی کن به خاطر خوبیای همسرت کوتاه بیای

به خانواده اش لطف نکن و رو نده

قطع ارتباط نکن،فقط سنگین باش، خودتو مظلوم جلوه نده

دقیقا دلیل تمام مشکلاتت همین حرفایی بود که زدیلطف بیش از حد به خانواده اش کردی و بهشون رو دادیدر قبا ...

موافقم با حرفاتون .مشکل من اینه محبت میکنم و توقع دارم بقیه عین خودم باشن‌میبنم اونا مثل من نیستن خیلی پشیمون میشم از محبتام . هر چیزی خریدن هر کاری کردن کلی ذوق کردم چقدر تبریک گفتم و خوشحال شدم کلی دعاهای خوب توی خلوت براشون کردم در عوضش هر چیزی من میخرم یه تبریک ساده هم به زور میگن من خودم خواهر شوهرم با دوتا زنداداشم هیچ وقت اینجوری رفتار نکردم از یکی از اونا هم حسادت و حرف خیلی شنیدم و ناراحت شدم  بارها گریه کردم اما جوابشو عین خودش ندادم من بیرون هیچی نمیتونم به بقیه بگم هرکس اذیتم می‌کنه حرف میزنه مشکلمو میارم خونه گریه میکنم بهم میریزم اینجوری وضعیت روحی  همسرم و بچمم بهم می‌ریزه نمی‌دونم چجوری دل همسرمو بیشتر به دست بیارم وقتی میخندم انگار دنیا رو بهش میدن میبینم چقدر باهام خوب تر میشه چون مشکلات گذشته رو هیچ وقت نتونستیم درباره اش صحبت کنیم مونده تو دلم از طرفی هم صحبت کنیم دوباره دعوا میشه میخام خیلی رفتارم باهاش خوب بشه حرفای جدید و خوب یاد بگیرم قلقش دستم بیاد اون بیوفته دنبال من 

دقیقا دلیل تمام مشکلاتت همین حرفایی بود که زدیلطف بیش از حد به خانواده اش کردی و بهشون رو دادیدر قبا ...

تو روزای دیگه میتونم اما امان از دوران pmc. 

۱۰روز قبل پریودم اخلاقم عوض میشه خودمم خسته شدم نمیتونم تحمل کنم وقتی هم دعوامون میشه دیگه حالم بدو بدتر میشه استغفرالله فقط آرزوی مرگ میکنم تازگیا متوجه شدم که بخاطر بهم ریختن هورمون است و طبیعیه قبلنا فکر میکردم مشکل افسردگی یا روانی دارم  میخام برم دکتر دیگه طاقتم سر اومده دعا کنید مشکلم حل بشه

یعنی دکتر می‌تونه کمکم کنه خودم که دیگه نمیتونم تحمل کنم واقعا شرایط برام خیلی سخته قصد دارم برم دکت ...

بله عزیزم با چند تا قرص ساده اوکی میشی

از سرزنش دوست تا مضحکه دشمن /تاوان تو را می‌دهم هر روز/ آرزوهام همیشه آرزو موندن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز