کلا رفتار کاراکتر مژگان از فصل اول پر از تناقض بود آدم نمیدونست باید ازش بدش بیاد یا دلش براش بسوزه فصل اول به جواد قول داد کتاب حا بزار تا جواد هم بیاد پیشش ولی کلا بیخیال شد و نگذاشت دوباره دو ساعت بعد باهاش کتاب خوند و موقع رفتنش گریه کرد تو نوجوونی ۱۶ سالگی به مادرش گف چرا جوادو راه داری میخوام گذشته یادم بره ولی ۱۸ سالگی تو روزنامه دنبال اسمش میگذشت تو فرودگاه گف تو تنها نقطه روشن ایندی عکس گرف و گفت یا من میان یا تو منتظرم باش و رفت ۶ سال کلا ازش خبر نگرف برگشت گف دوستت دارم هم اینو میگف هم رفتار مغرورانه ای داشت تهشم براش گریه کرد