اینو بگم خودش اینجا نیست خونه پدر مادرش همسایمونه...کارش شهر دیگست و اخر هفته ها برمیگرده
من حدود دو سال میشد اصلا نمیدیدمش رفتو امدش کم شده بود یا هر چی من و ایشون با هم هم مسیر نمشدیم....اما بعد دو سال نمیدونم دست تقدیر یا هر چی خیلی خیلی زساد تصادفی همو میدیدم...بعد مدتی بیرون با مامانم دیدمش اولین بار جوری خشکش زده بود نگام میکرد که مامانم متوجه شد رفتار غیر طبیعیشو چون حتی یادش رفت جواب سلام مامانمو بده. من اون لحظه ناراحت شدم چون فک کردم از عمد بود...اما مامانم میگفت جوری نگاش رفته تو صورت تو منو کلا ندیده!..بعد اون رفتارای عجیبترش شروع شد...منو میدید هی از دور نگام میکرد یا میدید بیرونم اونم بیرون وایمیستاد و خونه نمیرفت ...اومد عیادت پدربزرگم(آشنای خونوادگی هستیم) باهاش چند ثانیه چشم تو چشم شدم جوری رفت هپروت که خالم اسمشو صدا زد نشنید بعد با لکنت جواب داد
و همش از دور هم که منو میبینه مبخواد یه جوری علنی بهم توجه کنه....
من نمیفهمم این ادم هیزه؟ علاقه منده؟ دردش چیه و از کجا باید بفهمم...چون ذهنم درگیرش شده و بهش بی حس نیستم....و متاسفانه همش تقصیر خودش بود که شروع کرد نخ غیر مستقیم دادن...و حداقل اگه جلو میومد حرفی میزد اینجوری بلاتکلیف نبودم