2777
2789

سر هر چیز بی خودی دعواشون می شه و سفره رو می ریزن به هم و دیگه بقیه غذا رو نمی خورن! 

مثلا این اب می خوره بعد دستش می خوره اب می ریزه تو سفره دعواشون می شه که چرا اب ریختی روی نون من خیس شد!  می گم یه نون دیگه میارم می گه من همین نون می خوام 

یا مثلا ماست می خوان بخورن هر چی این برمی داره اون دو برابر برمی داره.  انقدر لجبازی می کنند که اخر دست می بینم غذاشون نخوردن فقط ماست خوردن! 

یعنی هر غذایی تا کوفت نکنند ول نمی کنند!

یعنی خدا نکنه حرف از خدا بزنی و یه عده فکر می کنند نماینده خدا رو زمین هستی و می ریزن رو سرت تا عقده هاشون خالی کنند!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یه سینی ها بسیار بزرک هستن .

بخر  غذای هر کدومشون رو جدا بزار داخل اونا . با فاصله زیاد بشینن بخورن 

شفامو میخوام دعا کنید .اگه رفتید زیارتگاه  دعا کنید .  اگه خواستید زیارت عاشورا و دعای توسل یا حتی سوره حمد بخونید اسمم سمیرا . 

دوبار وقتی دعواشون شد با حذف مثلا ناهار یا شام تنبیهشون کنی درست میشه 

یا گرفتن وسیله ای که دوست دارن به مدت معلوم 


لطفا به نیت حاجتم صلوات یا حمد میفرستید.ممنونم زیبا ها♥️زني را مي شناسم من، که شوق بال و پر دارد، ولي از بس که پر شور است، دو صد بيم از سفر دارد... زني را مي شناسم من، که در يک گوشه ي خانه، ميان شستن و پختن، درون آشپزخانه... سرود عشق مي خواند، نگاهش ساده و تنهاست، صدايش خسته و محزون، اميدش در ته فرداست...زني را مي شناسم من،که مي گويد پشيمان است، چرا دل را به او بسته، کجا او لايق آنست... زني هم زير لب گويد، گريزانم از اين خانه، ولي از خود چنين پرسد،چه کس موهاي طفلم را، پس از من مي زند شانه؟.. زني با تار تنهايي، لباس تور مي بافد، زني در کنج تاريکي، نماز نور مي خواند...زني را مي شناسم من،که مي ميرد ز يک تحقير،ولي آواز مي خواند،که اين است بازي تقدير... زني با فقر مي سازد، زني با اشک مي خوابد، زني با حسرت و حيرت،گناهش را نمي داند... زني واريس پايش را، زني درد نهانش را، ز مردم مي کند مخفي، که يک باره نگويندش، چه بد بختي چه بد بختي... زني را مي شناسم من، که شعرش، بوي غم دارد، ولي مي خندد و گويد، که دنيا پيچ و خم دارد..زني مي ترسد از رفتن که او شمعي ست در خانه، اگر بيرون رود از در، چه تاريک است اين خانه...زني را مي شناسم من،که رنگ دامنش زرد است،شب و روزش شده گريه،که او نازاي پردرد است...زني را مي شناسم من،که ناي رفتنش رفته،قدم هايش همه خسته،دلش در زير پاهايش،زند فرياد که بسه... زني در کار چون مرد است، به دستش تاول درد است، ز بس که رنج و غم دارد، فراموشش شده ديگر، جنيني در شکم دارد...شخصا از خداوند مهربان مسئلت دارم آقایون عضو نی نی سایت رو عاقل و از اینجا بیرون کنه😒 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792