یه پارک تحفه ای بغل دبیرستانمون بود سال اخر بودم
رفتم نشستم روی تاب دوستمم نشست تاب بغلی
اون خودشو بلد بود هول بده من نه
یه پسره چشم ابرو مشکی اومد گف میخوای من هولت بدم اخع انگار نمیتونی
منم گفتم اره و دوسال باهم رابطع داشتیم و درنهایت با یکی دیگه ازدواج کردم