نمیدونی من چقدر از اعماق وجودم اشک ریختم جیگرم سوخت اون لحظه از خودم از دختر تازه متولد شدم متنفر شدم چقدر ناشکری کردم..ولی خدارشکر به شوهرم ثابت شد چه خواهری عفریته ای داره...اما الان دخترم اینقدر بامزه شده قند خونمون شده...
من با شوهرم دعوام میشد خاخرشوهرم میومد شادیش رو بهم نشون میداد که اره ببین من چقدر دارم خوشحالی میکنم ...
حامله شدم برای بچه اول بچم سقط شد بعد خاهرشوهرم اومد مثلا عیادت ولی اسمش عیادت نبود اومده بود بمن نشون بده ببین چقدر خوشحالم سقط کردی شیطانیه برای خودش