توی خونه مون اذیت بودم مامانم غر میزد و داداشم بداخلاقی میکرد بعضی وقتا اما الان میگم انگار. اونجا جام بهتر بود حداقل وقتم دست خودم بود
اومدم شهر غریب
از دانشگاهم دور شدم
خونه ی اینجا یه خورده تعمیرات داره و دلم به تمیزکاری و اینا نمیره
از اون طرف مثلا همسرم میگه ۶ و ۷ غذات آماده باشه
یا دوازده تا یک که ظهر میام دیگه نرو دور کارای خودت
از درس و پروژه م خیلی عقب افتادم
چقدر دختر با انگیزه ای بودم
الان هر روزم با فکر کردن به کارای همسرم و مادرش میگذره