همش فکر وخیال نداشته هام میاد تو ذهنم اینکه دلم تخت کمد میخواد یه اتاق دنج که همش شده حسرت چجوری دیگه برام مهم نباشه چجوری بیخیالش بشم چجوری دلم به این سبدای پلاستیکی خوش باشه چجوری اینقد حرص نخورم ول کن این چیزها بشم من که پول ندارم بگیرم تو این گرونی پس چاره چیه همش میگم مامان بابا واسم نگرفتن هی این حرف رژه میره تو مغزم خستم کرده