نگاه کن
چند ماه پیش پیامارو دید
اسمش و واینکه گفتم مامنم برنباغ زنگ میزنم همینو
بعد به من گفت ابجی بیا ی چیزی دیدم بعد چند روزش دیگه هیچی نگفت
تا اینکه من دروز خوابیدم بیدار شدم دیدیم گوشی نیست گفتم کجاس و اینا تا مامانم اومد گوشی و از لای کتاباش برداشت و باگریه گفت چرا قضیه فلانی و نگفتی اره باهاش حرف میزدی و اینارو گفتی و ۰۰۰۰
مامانم رنگش پرید خیلی حالش بد شد
منم دستام میلرزید و گریم گرفت
قصدمون ازدواج بود سنه من کمه ولی خب تایم زیادیه باهمیم و واقعا پسر درستیه