من 42سالمه، کارمندم و سه روزه ازدواج کردم با پسری که 9 سال از خودم کوچیکتره،، سابقه طلاق هم ندارم، من اصلا هیچ ذوق و شوقی ندارم، شوهرم لیسانس مهندسی داره و حسابداره کارگاه، قد بلنده و همه میگن ظاهرش خوبه(در حد متوسط) این آقا خونه نداره، ماشین دارخ و مقداری پس انداز، که احتمالا بتونه تا یکسال دیگه خونه بخره، نمیدونم چرا مناینطورم، همیشه تو تصمیم گیری مشکل داشتم، همش میگم کاش ازدواج نکرده بودم، پدر و مادرم مریضن و پیر، یه خواهر برادر نابینا دارم، خودم همه کاراشونو میکردم، خرید و... البته بازم خواهر برادر دارم که سالم هستن و ازدواج کردن، این چند روز همش دلم برا مجردیم تنگ میشه و پشیمونم از ازدواج
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.