شوهرم یه خواهر داره که اون دوتا بچه داره یه ده ساله یه چند ماهه ما شهرستانیم اون تهران امسال ۳ماه اومده بود شهرستان خونه مادرشوهرم و کللل ۳ماه شوهرم اونجا بود و هر لحظه درحال قربون صدقه اوناست هی بغلشون میکنه میبوستشون قربون صدقهههه شدید مبره شبا میریم بخابیم به امید اینکه ده دقیقه تنها باشبم نمیاد تا بعد اینکه خابممیبره صبا تا بیمار میشع بدوووو میره بغل اونا خاهرش میخاست بیاد تهران اینم کار داشت ما اوردیمشون گفتم بعد ۲سال یه سفر میریم دوجا تنها میریم بالخره تازه ازدواج کردیم ۲ساله هر لحظه با اوناست میگم بریم شب تنهایی میبینم همرو جمع کرده همش با خواهرش تعریف میکنه میگه میخنده من میشینم پیشش کلشو میبره پیش بچه خاهرش خسته شدم خب پس من چی حق دارم حسودی کنم