امروز یازده روز از عید میگذره من تا ۴ عید تو خونم نشستم بعدش رفتم شهر خودم دیدن خانوادم تا شیشم برگشتم خواهر شوهر بیشعورم نکرد پیش برادرش بیاد ازش متنفرم. شوهرم واقعا ناراحت. قابل توجه که دو تا جاریم از ی هفته قبل عید میرن شهرشون تا بعد سیزدهم برمیگردن من هرسال خونمم دیشب مادرشوهرم برگشت گفت از سال بعد باید بمونین گوه میخورین میرین شوهراتون چ گناهی کردن دلم میخواست جفت پا برم تو دهنش شوهرمم میگه این بنده خدا که خونش نشسته جایم میره با من میره بر میگرده. اول ادب به دخترت یاد بده نکرد بیا خونه من مادرشوهرم گفت شما نبودین بیاد.چرا شما نرفتین.