نه عزیز الکی نمیگه
من باردار بودم ب کسی نگفته بودم هنوز
جاریم زنگ زد شروع کرد نالیدن از مادرشوهر
که اره امده خونمون دعا انداخته
گفت میترسم خونه بمونم میشه بیام پیشت؟
گفتم راستش خیلی ناراحت شدم برات اما خودت میدونی شوهرت اخلاق نداره الان بیای اینجا فکر میکنه من پرت کردم
بری خونه مامانت بهتره
گفت اخه تو مومنی یه قرانی چیزی میخونی اروم میشم
گفتم ببین اگه باردار نبودم قبولت میکردم
تو این شرایط دنبال درد سر نمیگردم
یهو ساکت شد
فک کردم صدا قطع شده
یهو کلا ورقش برگشت
انگار اصلا قضیه مادرشوهرو فراموش کرد
نمیدونی با چه لحنی تلفن را قطع کرد
و فقط فکر و ذکرش شد بارداری من
شوهرش اومده بود نشسته بود گفته بود زهرا( من) از حسودیش که بچه من خوشگله رفتی زودی حامله شده خدا بچه مثل من بهش بده
برادر شوهرم زنگ زد به شوهرم که اره زنت همش دنبال تقلید از ماست😐😐😐😐😐😐
شوهرمم عصبانی شده بود گفته بود زنت اصلا زنگ زده که اینارابگه
گفته نه بابا زن من اصلا اهل این حرفا نیست!!!
عاقا یهو رابطش با مادرشوهرم اینا خوب شد و با من شد یه ادم دیگه
موقع زایمانم برداشت بردشون مسافرت که نیان دیدنم
ادمی که تا دهاتم با مادرشوهرم نمیرفت…
بردشون کیش🙄
هرکس میومد دیدنم میگفت پس خانواده شوهرت کجان؟!؟!
دو هفته خرجشونو اونجا داد که زایمان من نیان!
پس بدونید ادمهای بدذات زیادن
شکر خدا به پست شما نخوردن
برا ما دعا کنید